loading...
کنگره۶۰ درمان اعتیاد
ادرس شعب کنگره۶۰
http://congress60.org/Fa-IR/branches/%D8%A2%D8%AF%D8%B1%D8%B3-%D8%B4%D8%B9%D8%A8-%DA%A9%D9%86%DA%AF%D8%B1%D9%87-60/
میلاد بازدید : 148 شنبه 29 اردیبهشت 1403 نظرات (0)
واقعأ این منم؟ چقدر اشتباه می اندیشیدم ... چه تفکرات و تخیلاتی داشتم معتاد ...! همیشه تصورم از معتاد فردی بود ژنده پوش، خمیده، بی سواد و فقیر و ...و در یک کلام مفلوک تصور می کردم همسر یک معتاد، خانواده یک معتاد افرادی هستند متفاوت از افرادی که در اطرافم می دیدم، هیچ وقت دوست نداشتم با فرد معتاد و خانواده اش ارتباط داشته باشم، تصور می کردم هر ارتباطی با آنها منتهی به تباهی و آلودگی می شود ... اگر می شنیدم کسی اعتیاد دارد جز سرزنش و حس نفرت هیچ چیز در وجودم شکل نمی گرفت، تصور می کردم اعتیاد پدیده ای است ماورائی که هیچگاه برایم ملموس نخواهد شد، شاید خدا دوستم داشت و شاید تقدیر بر این بود که تفکراتم تغییر کند، شاید زیادی خودم را تافته جدا بافته می دانستم و در خواب و جهالت بودم و گمان می کردم انسان کاملی هستم ... و هزاران شاید دیگر، نمی دانم! هرچه بود در ابتدا برایم خوشایند نبود، پس از چند سال زندگی با تفکراتمناگهان آن دنیایی را دیدم که همیشه تصور می کردم پا به آن نخواهم گذاشت، متوجه شدم همسرم مصرف کننده مواد مخدر است، خودم را در مکانی دیدم که تاریک بود، سرد بود، زجرآوربود، زندگیم را متلاشی می دیدم، آمال و آرزوهایم را تباه شده می انگاشتم و ناامیدی تمام وجودم را پر کرده بود، این را اقرار می کنم که من هم اشتباه زیاد داشتم اما زندگیم با مصرف همسرم برنامه ریزی می شد، من و رؤیاها و خواسته هایم هیچ نقشی در برنامه ریزی ها نداشتیم، فقط عشق به همسرم که مثل یک کپسول پر از انرژی همیشه همراهم بود و بالاتر از همه پروردگاری که در سخت ترین مواقع یادش آرامش بخش بود، توان زندگی را به من می دادند. همسرم خواست و مسافر شد خوشحال بودم چون فهمیدم که همسرمدیگر معتاد نیست و مسافر است، مسافری که تاریکی ها را تجربه کرده و حالا می خواهد به سمت روشناییها برود ومی خواهد در این مسیر بهترین ها را بیاموزد و خانه ای امن و آرام را بهمن هدیه دهد. از من خواست همسفرش باشم و شدم، برای این سفر وارد مکانی شدیم که هیچ گاه در ذهنم آن را متصور نبودم، در این مکان افرادی را دیدم که به من فهماندند تفکرات و تصوراتم از معتاد و اعتیاد کاملأ غلط است. در اینجا بود که یکی از بهترین نعمات خداوند نیز به من اعطا شد و آن راهنمایی بود کهدستم را گرفت و راه حرکت را به من نشان داد. من زمین می خوردم و از درد می گریستم اما ایشان با صبوری و آرامش بلندم می کردند و التیامم می بخشیدند و... و باز هم، دستان یاری خواهم، به سمتشان بلند است. ما هنوز در سفر اول هستیم، با توکل به خداوند و با کمکهای افرادی آسمانی تا 2ماه و نیم دیگر وارد سفردوم می شویم اما تا اینجا هم آموختهام که هیچ گاه کامل نبوده ام ... هیچ گاه. اکنون می خواهم به عنوان یک همسفر به همسفرانی که تازه سفر را شروع کرده اند بگویم: همسفر دردهایت را می دانم، سنگینی باری را که بر دوش می کشی احساس می کنم، روحت آزرده شده، بی تاب شده ای، خسته ای ... می دانم اما ناامید مباش، به روزهایی فکر کن که در پیش داری. روزهایی که رنجت، گنجت خواهد شد و خدا را با تمام وجود حس خواهی کرد. نویسنده: همسفر مینا منبع: وبلاگ نمایندگی مشهد
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    اعتیادچیست؟
    نوشتارهای آموزشی
    آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 8
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 8
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 8
  • باردید دیروز : 12
  • گوگل امروز : 3
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 91
  • بازدید سال : 971
  • بازدید کلی : 13,970